ده سالی هست که به صورت حرفهای مستندسازم. در این ده سال سی مستند ساختهام و صد مستند را در راشهای فیلمهایم تنها گذاشتهام. یکسالی هست که به سراغ راشها میروم تا قصهی آدمهای استفاده نشده را بازخوانی کنم. در این ده سال تعدادی مصاحبه و گفتگو با افرادی داشتهام که هیچگاه فرصت حضور در فیلم اصلی را به دلایل مختلف نداشتهاند؛ از جمله سه شخصیتی که در فیلم “اهالی خیابان یکطرفه” نیامدند. خانم کهنهفروش، زرتشتی دلسوخته و آقای سی تیر.
این چند نفر را فیلمبرداری کردم و خانم کلاهدوز، مکانیک یهودی، خیاط استودیو میثاقیه و تعداد دیگری را به دلایل مختلف فیلمبرداری نکردم.
حتما همهی مستندسازان کلی راش دارند که پر است از آدمهای استفاده نشده و تمام آدمهایی که محدودیتهای فیلمی مانع از انتشار قصههایشان شده است. بهعبارتی فیلمهایی که نساختهایم بیشتر از ساخته شده هاست.
اما سه شخصیتی که در فیلم “اهالی خیابان یکطرفه” کنار گذاشته شدند.
خانم کهنهفروش
مغازهای کنار اغذیه فروشی آراز داشت. بالای خیابان سی تیر، کمی مانده به سفارت شوروی. الان نیست. نه آراز هست و نه مغازهی کهنهفروشی. بازسازی شدهاند و تبدیل به رستوران. ساختمان اما تخریب نشده است. چند پلانی از نمای ورودی و ویترین مغازه در فیلم اهالی هست، اما گفتگوی یکساعتهی من با خانم نه. معلم بود؛ خواهر وارطان صاحب اغذیه فروشی آراز که فوت شده بود. آپارتمان بالای دو مغازه محل زندگی سالهای دورشان متروکه شده بود و الان هم متروکه است. کوچهی باریکی کنار دومغازه بود که دو در داشت. در اول سمت چپ به حیاط کوچکی منتهی به آپارتمان باز میشد و در انتهای کوچهی بنبست دری دیگر. عرض این کوچه دو متر، شاید کمتر بود. از بود استفاده میکنم، چون در طول این پنج سالی که از ساختن “اهالی خیابان یکطرفه” گذشته بارها خیابان تغییر کرده است. الان چند ماهی هست که به آنجا سر نزدهام.
از بالای مغازهی خانم، ایوانی از خانه بیرون زده بود. خانم کلی دربارهی بنّایی که این ایوان را ساخته بود حرف زد. از محکم بودن آن گفت. از آجر چینیاش گفت. از وارطان برادرش گفت که فوت کرده بود و مغازهی اغذیه فروشی آراز. و از برادرزادهاش که آراز را میچرخاند.
چند طرح از آراپیک باغداساریان گوشهی مغازه آویزان بود. خانم از صحبت کردن از آن طرحها سر باز میزد. دست آخر از برادر دیگرش آراپیک گفت اما دل خوشی از او نداشت. در پاریس رهایش کرده بود و خانم در شهر گم شده بود. از او عصبانی بود. با ناراحتی یادش میکرد. گفت من هم طراحی میکنم، معلم بازنشسته هم هستم. انگار سنگینی نام آراپیک هنوز روی دوش خانم بود.
آقای سی تیر
وقتی شروع به تحقیق دربارهی خیابان قوامالسلطنه یا سی تیر کردم، با هماهنگی فرهاد ورهرام که تازه فیلمی دربارهی مرحوم مصدق با همراهی هدی صابر ساخته بود، به منزل آقای شاهحسینی رفتیم. ایشان در آن زمان شاهد زندهی واقعهی سی تیر بود. خانهی ایشان در خیابان شریعتی و کمی بالاتر از تقاطع تخت طاووس بود؛ خانهای قدیمی که در میانهی یک کوچه قرار داشت. شکل و شمایلاش نشان از معماری دورهی پهلوی اول داشت. خانهای دو طبقه. مدتی طول کشید تا شاهحسینی درب منزل را باز کند. سن و سال ایشان راه رفتناش را برایشان سخت کرده بود. دو ساعتی در منزلشان بودیم و مصاحبهای یکساعته و بدون وقفه از ایشان دربارهی واقعهی سی تیر گرفتیم. با جزئیات فراوان، مانند یک فیلم سینمایی، تمام اتفاقات آن روز را از درون تعریف کردند. بی وقفه. یک کات هم ندادیم. تصویر ایشان را فراموش نمیکنم. کنار عکس پدرشان مصاحبه را ضبط کردیم.
مصاحبه که تمام شد گفتگوی دیگری پیش افتاد. از کابینهی مهندس بازرگان گفت و ستمی که به ایشان شده بود. او رئیس سازمان تربیت بدنی و رئیس کمیتهی ملی المپیک مهندس بود. پس از آنکه اعضای جبهه ملی بعد از انقلاب دستگیر شدند، سال ۶۴ اولین جلسهی شورای مرکزی جبهه ملی در همین خانه برگزار شده بود. از آقای رفسنجانی نارحت بود و ایشان را واگذار به خدا کرد. شاهحسینی سال ۹۶ فوت کرد. میدانستم خیابان سی تیر با واقعهی سی تیر ۱۳۳۱ جز نامشان و چند نفر زخمی که در آن واقعه به بیمارستان سینا آوردهاند هیچ ارتباط دیگری ندارند. خانهی قوام هم در سی تیر بوده که واقعهی سی تیر در اعتراض به او شکل گرفته است. اما این فرصتی بود تا تجربهای را کسب کنم. با انسان بینظیری آشنا شوم و مصاحبهای با او داشته باشم. شاید وظیفهی ما مستندسازان فراتر از فیلم ساختن باشد. اسنادی که جمع میکنیم هویت فرهنگی کشور را شکل میدهند.
زرتشتی دلسوخته
روزی که بهدنبال کتاب “علی و نینو” بودم به پیرمردی زرتشتی برخوردم که ساکن سالهای دور خیابان سی تیر بود. کتاب علی و نینو را خوانده بود. قصهی عشق دختری ارمنی و پسری آذری که برای آزادی و ازدواج به تهران میآیند تا بهدور از جنگهای قومی و مذهبی در تهران آرام بگیرند. قصه حولوحوش نادری و استانبول میگردد. همین دوروبرها بهنظرم. تهران در این کتاب نماد تسامح است. در این سالها خیابان سی تیر توسط آقای مسجدجامعی به خیابان ادیان معروف شده است. البته بیشتر تعریف ایشان شکلی است تا محتوایی. چون کلیسا (دوکلیسا)، آتشکده و کنیسا در این خیابان است و مسجدی خودساخته که بابتش قسمت پشت خانهی قوامالسلطنه را تصرف کردهاند. چهار زیارتگاه و چهار مذهب کنار هم. ظاهر زیبایی است برای آنچه باید باشد و آنچه در گذشته بوده است.حالا که جمعیت غیرمسلمان ایران کم شده است. سیاسی است، اجتماعی است و یا امنیتی نمیدانم، یعنی میدانم گفتنش همان است که باقی میدانید.
زرتشتی دلسوخته عاشق دختری مسلمان میشود. اواسط دههی چهل رفتوآمد و حضور زرتشتیها، یهودیها و ارامنه به این قسمت از تهران زیاد بود. این بخش تهران که الان شبها خالی از جمعیت میشود در گذشتهای نهچندان دور پر از زندگی بود. حالا پر است از ادارات دولتی و فروشگاهها که روزها پر میشود از رهگذران بی خاطره و شبها پر میشود از خاطرات گفته نشده. در این دوره ارتباط میان ادیان بیشتر بوده است و عجیب نبوده که عشقی اینچنین شکل بگیرد. تا اینجا همه چیز شبیه قصههاست، ولی چهرهی واقعی جامعه زمانی خود را نشان میدهد که تهران ِ مدارا و تسامح روی واقعی خود را نشان میدهد. مگر میشود دو کیش مختلف عاشق هم شوند؟ دختر ناپدید میشود و زرتشتی دلسوخته میماند با خاطرات دلسوختگیش.
این، سه سرگذشت از اهالی این شهر بود که تصویرشان را ثبت کردم. مردمانی که زندگی تکتکشان این شهر را ساخته است. شهری که حالا طاقت خودش را هم ندارد. هر لحظه شکل عوض میکند. میرود و میآید. میخواهد نو باشد. از اول ساخته شود. فراموش شود و دوباره به یاد آورده شود. شهری که میخواهد بی خاطره باشد. بی یاد باشد. شهری که جانش در بیجانی شده است. شهری که میتواند با راشهای استفاده نشدهی ما مستندسازان جان بگیرد و دائم نمیرد و زنده شود.
چند سالی هست که در فکر سایتی هستم که مانند دایرهالمعارف تصویری تهران، گفتگوها، نماهای عمومی، صداها، عکسها و تمام استفاده نشدههای مستندسازان را در کنار هم جمعآوری کند.
ایده ها زیادند و کارهای روی زمین تمامی ندارد.
فصل سوم
شهر و من